مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

دومین سفر مهیار جون به مشهد

مهیار جوجو واسه دومین بار  تو تاریخ 1392/02/11رفت وطن به ظور کلی بهمون خوش گذشت شب ساعت 11 راه افتادیم دایی علی همراهمون بود واسه همین خیلی راحت بودیم .ایندفعه مهیار جون تو راه خیلی خوب بود آخه خوابش درست شده و شبها خووووووووووب می خوابه و تو ماشین مامان و پسر چشم خوابو در آوردیم. اما مدت اقامتمون یه خورده جوجو اذیت شد آخه رفتنمون همزمان شد با در اومدن دومین دندون مهیار و ورم لثه ی بالاییش . یه مشکلی هم برام پیش اومده از وقتی که برگشتیم مهیار همش به من یا امین چسبیده و از یه قدمی اش نمی تونیم دور بشیم . فقط وقتی خونه ی مامان اینا هستم اوضاع بهتره .یه جورایی به مهیار حق می دم اما خودم خیلی خسته شدم. با خودم قرار گذاشتم بهش ...
30 ارديبهشت 1392

دندونهای جوجو

من الان دو تا دندون دارم ومنتظر دو تای دیگه هستم که حدود دو هفته است جاش ورم کرده مامانم قراره به زودی واسم آش دندونی بپزه .   و یه مهمونی خیلی کوجولو بگیره مامانی و بابایی این هفته میرن مشهد ان شاالله برگردن آش دندونی مهیار جونو می خورن   ...
30 ارديبهشت 1392

آواهای پسرم تا نهمین ماه زندگی

مهیار جون ماما میگه اما به من و بابا امین ب ب با با میگه اما منظورش کسی نیست دد -گ گ -هم -به -اوووووم-آخ  که همه اینا رو گاهی با خودش تکرار میکنه اما وقتی میگم مهیار بیا هم بخور یا به بخور با سرعت میاد وقتی میخواد خودشو با ذوق به چیزی برسونه تند تند میگه هه هه هه     ...
30 ارديبهشت 1392

اینم از عادت های مهیار جون تو هشت ماهگی

قلقلک جزئ ثابت عادت هام شده کمتر مو می کشم نوازش دوست دارم از تاریخ ١٣٩١/١٢/٠٩ فصل جدیدی تو زندگیم شروع شد (چهاردست و پا رفتن )و همچنان ادامه داره حالا دیگه همه جا میرم وقتی صدام می زنن خودمو با ذوق بهشون می رسونم گاهی که مامانم خوابیده چهار دست وپایی میرم رو شکمش تا بیدار بشه و شیر بخورم به مامانم تو جارو کشیدن خونه کمک میکنم :سوار جارو برقی میشم و دستمو میذارم رو دکمه و هر چند ثانیه یکبار جارو رو خاموش میکنم همچنان سیم و کابل و پریز دوست دارم دیگه شصت پا دوست ندارم وقتی برام کتاب می خونن و همزمان به عکس ها اشاره میکنن چند لحظه توجه می کنم وسایلو با یه دست می گیرم و فرار می کنم تقریبا بعد از ایام عید شروع به دس دسی کردم ...
30 ارديبهشت 1392

12 بدر به جای 13 بدر

دوباره اومدم ......... مهیار لالا کرده و مامان سوده در حال استفاده از این فرصت طلایی تا خاطرات پسری رو ثبت کنه از ٦ اردیبهشت که نصف شب اومدم و پست ثابت گذاشتم این وب خاک خورده حالا می نویسم هر چی که حافظه ام یاری می کنه البته این پستو همون 6 اردیبهشت نوشتم اما ثبتش نکردم حالا با یکم ویرایش ثبت شد بلاخره ثبت شد  اینم اولین سیزده بدر مهیار  روز 12 تصمیم گرفتیم واسه نهار بریم بیرون شهر آخه سیزدهم همه جا شلوغه .ساعت 10 صبح وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم ددر همینطوری رفتیم و رفتیمو رفتیم تا رسیدیم به جنگل های آمل هوا عالی بود و این مسافرت چند ساعته واقعا بهمون چسبید مهیار جون هم  بیشتر مسیر در ح...
30 ارديبهشت 1392
1